به یاد احمد شاملو
« مرگ را پروای آن نیست
که به انگیزه ای اندیشد . »
اینو یکی می گف
که سر پیچ خیابون وایساده بود.
« زندگی را فرصتی آنقدر نیست
که در آینه به قدمت خویش بنگرد
یا از لبخنده و اشک
یکی را سنجیده گزین کند .»
اینو یکی می گف
که سر سه راهی وایساده بود.
« عشق را مجالی نیست
حتی آنقدر که بگوید
برای چه دوستت میدارم »
والاهه اینم یکی دیگه می گف :
سرو لرزونی که
راست
وسط چهار راه هر ور باد
وایساده بود
« مرگ را پروای آن نیست
که به انگیزه ای اندیشد . »
اینو یکی می گف
که سر پیچ خیابون وایساده بود.
« زندگی را فرصتی آنقدر نیست
که در آینه به قدمت خویش بنگرد
یا از لبخنده و اشک
یکی را سنجیده گزین کند .»
اینو یکی می گف
که سر سه راهی وایساده بود.
« عشق را مجالی نیست
حتی آنقدر که بگوید
برای چه دوستت میدارم »
والاهه اینم یکی دیگه می گف :
سرو لرزونی که
راست
وسط چهار راه هر ور باد
وایساده بود
No comments:
Post a Comment