Sunday, August 22, 2004

شب است! خيلي ازش گذشته - شايد هم اصلا ديگر نيست! دلم زيره اين آسمانِ تب كرده يك دله سير راه رفتن مي خواهد! از اينجا تا هر كجا كه بشود رفت! شايد يك جايه آشنا، كه دل غريبي نكند تويش! مثله باغچه گلهايه نازه بابا كه آرزوهايم را يكي يكي پايشان كاشتم، زير آفتاب! همانها كه شب كه ميشود دلشان ميگيرد و خودشان را جمع مي كنند و مي پيچند توي لباس هايه رنگارنگشان! قرمز - زرد - بنفش - نارنجي - صورتي!

Saturday, August 07, 2004



فرياد دو ساله شد

با آرزوی صد سالگيش

Thursday, August 05, 2004