Thursday, January 27, 2005

ای کاش بهار بود .
ای کاش یه ساز دهنی داشتم تا باهاش آهنگ شکوفه می رقصد از باد بهاری رو می زدم .
ای کاش زیر یه درخت اقاقیا می ایستادم تا موهام پر از برگهای اقاقیا بشه .
ای کاش یه روبان صورتی داشتم تا موهام رو باهاش ببندم و زیر درخت پرشکوفه گیلاس وایسم.
ای کاش بهار بود .ای کاش یه شکوفه گیلاس بودم .

Wednesday, January 26, 2005

دنبال چي بگردم؟

Thursday, January 20, 2005

در سَيَلان بودن، مي توان نبود
ويا
نبود، چون بود

Wednesday, January 19, 2005

1 . چهارده کودک در آتش سوزی مدرسه ای سوختند .
2 . چهل هزار معلم حق التدریس استخدام می شوند .
3 . استیضاح حاجی دوباره زنده شد .
میشه حرف زد ؟ حرف ؟ خفه خون بگیر لطفا صدات در نیاد .
آخه من اکه بخوام دهن باز کنم که باید هوار بزنم باید سرم رو بکوبم به دیوار . باید هرچی دستمه بکوبم خرد و خاکشیر کنم .
همون بهتره که خفه شی . مثل همیشه .

Sunday, January 16, 2005

گفتم برگها را نگاه کن !
نگاه کرد اما سخن نگفت
گفتم ابرها را نگاه کن !
نگاه کرد اما سخن نگفت

خيابان ها را گشتيم
کوچه ها را گشتيم
سخن نگفت

بعد از يک ساعت گفتم :
با من دو کلمه حرف بزن
نگاه کرد و دو قطره حرف زد .

Monday, January 10, 2005

سايت ليزينگ پارسيان در حال تكميل شدن است..

Friday, January 07, 2005

تو یه جمعی پر از شعر و موسیقی میون یه عالم آدم .وقتی همه سرشون گرمه
یهو دلت می خواد بری یه گوشه بشینی و زل بزنی به دیوار بعد که به خودت میآی می بینی صدای فریدون فروغی که تو رو به این حال انداخته :
غم تنهایی اسیرت می کنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
اونوقت به خودت نگاه می کی که چقدر دلت برای غم تنهایی تنگ شده و به قول
مدیا کاشیگر :
روزگاری همه دردم این بود
چه تلخ است تنهایی
امروز همه فریادم
چه زیباست تنهایی
اونوقت یه جورایی دلت می خواد تنها باشی . مثل اون روزا که اونقدر وقت داشتی
تا بخونی . بنویسی . و طرح بزنی . نه مثل حالا که یه کتاب ششصد صفحه ای
دوماه رو دستت مونده و حتی یک کلمه هم ننوشتی با رنگ و کاغذ هم که
خیلی وقته غریبه ای .
اما خوب تنهایی نیست تا بتونی به داد خودت و قلم و کاغذ برسی .
این ها رو که نوشتم یاد فریاد افتادم و تنهاییش تو اون شهر بزرگ و اینکه یه جورایی چقدر خوش به حالش که با خودش تنهاست و وقت داره که به خودش برسه
راستی چطوری از وقتت استفاده می کنی ؟
ما كه بدبخت ترين مردم دنيا نيستيم
ايران خودرو داره خط توليد پيكان رو بعد از 37 سال، ميفروشه به كنيا!

Wednesday, January 05, 2005

فکر کنم من خیلی پررو همستم که هنوز می خوام این وبلاگ رو آپدیت کنم .

Sunday, January 02, 2005

تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را
دست تو دید
و غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد
به خاک
وهنوز
سالهاست
در گوش من آرام آرام
رفتن گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت .
گاهی اوقات خیال می کنم بعضی سیبها ارزش دزدیدن نداره . شاید هم تو یی که لیاقت چیدن سیب رو نداری .