Sunday, March 30, 2003

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهان خانه' جانم گل ياد تو درخشيد
عطر صد خاطره پيچيد، باغ صد خاطره خنديد
يادم آيد كه شبي با هم آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم در آن خلوت دل خسته و گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه' ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورد به مهتاب
شب و صحرا، گل و سنگ
همه دل داد به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آينه’ عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي
من نرميدم نگسستم
باز گفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو در افتادم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم
مرغ شب ناله' تلخي زد و بگريخت
اشك در چشم تو لغزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستن، نرميدم
رفت در ظلمت شب آن شب و شبهاي دگر هم
نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نكني ديگر از آن كوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

Friday, March 28, 2003

منتظر يه اتفاق بوديم
پس كو؟ چي شد؟ كسي متوجه اش شد يا يه تكرار ديگه مثل هر سال رفت و هيچي ازش نموند؟
اصلا زندگي ما همه اش تكراره . نو شدن، كهنه شدن، نو شدن ...
آخرش چي مي مونه؟
بهاره؟
زمستونه؟

Saturday, March 22, 2003

سلام سال 82

امسال تو عيد ديدني ها بيشتر از همه چي صحبت جنگه
ما قبلا هم عيد جنگي داشتيم ، اون موقعها كه جنگ قسمتي از زندگي ما بود، همون زماني كه وسط كارتون پسرشجاع آژير قرمز مي زد
مردم عراق هم ياد اون روزاشون افتادن

اين كلّه گنده هاي كشورا جواب اين همه آدم رو چه جوري مي خوان بدن؟
بازم من اينجا دخالت کردم

Friday, March 21, 2003

Thursday, March 20, 2003

ببخشید اینجا رو به هم ریختم.

خدا حافظ سال 81

دلم برات تنگ مي شه
دلم براي همه چيزات تنگ مي شه،
واسه خوبيات، بديات، سختيات، دوستيات، دلتنگيات، محبتات، همه و همه
هيچوقت يادم نمي ره

Tuesday, March 18, 2003

اين شهر چقدر شلوغه
اين آدما بقيه سال كجان؟
حالا اومدن دنبال چي؟
عيد داره خيلي عيد مي شه، برعكس پارسال كه كسي تكليف خودشو نمي دونست با عيد ديدني رفتن تو دهه’ محّرم.
امسال تاسوعا و عاشورا هم خيلي مفصّل برگزار شد، انگار مردم مي خواستن حسابي عزاداري كنن كه بعدش عيد بيشتر بهشون بچسبه.
به مناسبت چهارشنبه سوري، حكومت نظامي اعلام شد

Monday, March 17, 2003

پرشيا خوابگرد شده:
پس از شكست سپاه ايران از اعراب، شهربانو دختر يزدگرد ساساني اسير گرديد و به مدينه فرستاده شد. در آنجا به امر عمر، به ازدواج حسين ابن علي، امام سوم شيعيان درآمد و ثمراين ازدواج تولد چهارمين امام شيعه بود. پس از پايان جنگ كربلا، شهربانو بنا بر وصيت امام حسين، بر ذوالجناح سوار شد و به سوي ايران گريخت. كوشش سواران يزيد در رسيدن به او به جايي نرسيد و شهربانو يكسره از كربلا تا نزديكي تهران اسب راند. در آنجا در حالي كه نزديك بود به دست اعراب اسير شود براي كمك فرياد كشيد ولي به جاي آنكه بگويد "يا الله"، فرياد "يا كوه" از گلويش بيرون آمد. در همين هنگام كوه شكافت و شهربانو با اسب خود وارد آن شد. بلافاصله شكاف كوه به جاي خود برگشت در حالي كه فقط گوشه روسري شهربانو از آن بيرون مانده بود. اين مكان همان مقبره بي بي شهربانوست.

Friday, March 14, 2003

هواي خانه چه دلگير مي شود گاهي
از اين زمانه دلم سير مي شود گاهي

عقاب تيزپَرِِ دشتهاي استغنا
اسيرِ پنجه’ تقدير مي شود گاهي

صداي زمزمه’ عاشقان آزادي
فغان و ناله’ شبگير مي شود گاهي

نگاه مردم بيگانه دردل غربت
به چشم خسته’ من، تير مي شود گاهي

مبر ز موي سپيدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه اي پير مي شود گاهي
كار ما نيست شناسايي "راز" گل سرخ
كار ما شايد اين است
كه در "افسون" گل سرخ شناور باشيم
پشت دانايي اردو بزنيم
دست در جذبه' يك برگ بشوييم و سر خوان برويم
صبح ها وقتي خورشيد، در مي آيد متولد بشويم
هيجان ها را پرواز دهيم
روي ادراك فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنيم
آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي "هستي"
ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم
بار دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم
نام را باز ستانيم از ابر
از چنار، از پشه، از تابستان
روي پاي باران به بلندي محبت برويم
در به روي بشر و نور و گياه و حشره باز كنيم

كار ما شايد اين است
كه ميان گل نيلوفر و قرن
پي آواز حقيقت بدويم

ilm

Thursday, March 13, 2003

عشق يه نيروي جاذبه ست
نيرويي كه نشه در مقابلش مقاومت كرد

Thursday, March 06, 2003

آتشي ز كاروان جدا مانده
اين نشان ز كاروان به جا مانده
يك جهان شرار تنها
مانده در ميان صحرا
به درد خود سوزد
به سوز خود سازد
سوزد از جفاي دوران
فتنه و بلاي طوفان
فناي او خواهد
به سوي او تازد

من هم اي ياران، تنها ماندم
آتشي بودم بر جا ماندم
با اين گرميِ جان
در ره مانده حيران
اين غم خود به كجا ببرم؟
با اين جانِ لرزان
با اين پاي لغزان
ره به كجا ز بلا ببرم ؟
مي سوزم گرچه
با بي پروايي
مي لرزم بر خود
از اين تنهايي

من هم اي ياران، تنها ماندم
آتشي بودم بر جا ماندم