Sunday, July 31, 2005

من دارم میرم مسافرت فکر کنم تا مدتها نتونم این وبلاگ رو آپ دیت کنم
پس اینجا رو میزارم واسه فریاد عزیز و خوب دیگه وقتشه خودش هم به خودش سربزنه
با تشکر از همه دوستانی که حضور این مهمون ناخونده رو تحمل کردن
خداحافظ..........و.........برمیگردم

Friday, July 29, 2005

از گذشته:

هر كه را ديدم دردي بزرگ داشت و آنان كه نداشتند به دنبالش بودند براي فراموش كردن دردهاي كوچك. شايد كه بيدردي دردناكتر بود. و آن درد " او " بود كه از درد بودنش بيشتر شنيدم تا درمان. كه همه خاطره اي ترياكوار از " او " داشتند كه فصل بود و اگر وصل بود ...

Thursday, July 28, 2005

دست ها را
سایبان چشمهایش کرد
جای جای جاده پر بود از
نشان رفتگانی چند
مرد اما
بی محابا کفش ها را کند
مثل خون تازه در رگهای پیر جاده
جاری شد
رفته رفته
مردشاهراهی شد برای راهیان سالهای بعد

Sunday, July 24, 2005

به یاد احمد شاملو
« مرگ را پروای آن نیست
که به انگیزه ای اندیشد . »

اینو یکی می گف
که سر پیچ خیابون وایساده بود.

« زندگی را فرصتی آنقدر نیست
که در آینه به قدمت خویش بنگرد
یا از لبخنده و اشک
یکی را سنجیده گزین کند .»

اینو یکی می گف
که سر سه راهی وایساده بود.

« عشق را مجالی نیست
حتی آنقدر که بگوید
برای چه دوستت میدارم »

والاهه اینم یکی دیگه می گف :
سرو لرزونی که
راست
وسط چهار راه هر ور باد
وایساده بود

Friday, July 22, 2005

معناي زنده بودن من با تو بودن است
نزديك ، دور
سير ، گرسنه
رها ، اسير
دلتنگ ، شاد
آن لحظه اي كه بي تو سر آيد مرا مباد !
مفهوم مرگ من
در راه سرافرازي تو ، در كنار تو
مفهوم زندگي است
معناي عشق نيز
در سرنوشت من
با تو هميشه با تو
براي تو
زيستن
( فريدون مشيري )

Sunday, July 17, 2005

اگر می خواهی نگهم داری
دوست من
از دستم می دهی
اگر می خواهی همراهی ام کن
دوست من
تا انسان آزادی باشم
میان ما همبستگی از آن گونه می روید
.که زندگی ما هر دو تن را غرق در شکوفه می کند .

Tuesday, July 12, 2005

بدجوری کلافه ام کلافه و سر در گم می خوام بهت بگم دوستت دارم اما نمی تونم هر بار و هر بار اما باز هم جرات نمی کنم . میام نگات می کنم به خودت به عکسات به آی دی هات به شماره تلفن ات و هر بار می خوام بهت بگم دوستت دارم . اما ...چرا ؟
چرا بهت بگم چه دلیلی داره من که می دونم برات اهمیتی نداره می دونم که هر بار که کنارت هستم منو می بینی اما انگار که ندیدی می دونم که تو هیچ وقت به عکسهای من به آی دی های من به نوشته هام به وبلاگ هام نگاه نمی کنی شاید ببینی یه گوشه ای نشستم دارم بهت فکر می کنم اما مثل همیشه از کنارم رد می شی تا به یه حادثه جدید برسی به یه هیجان که باز برگردی سر جای اولت و باز هم منو نبینی .
باید بهت بگم دوستت دارم اما دلم نمی خواد .
شاید یه روزی بهت گفتم فقط خیلی دیر ..

Wednesday, July 06, 2005

سینه ام آینه است
باغباری از غم
تو به لیخندی از این آینه
بزدای غبار