Monday, June 30, 2003

الان دارم با يونيكد مى نويسم. سختيش يه چيزى درحد حجارى خط ميخى
faryaaaad kharab shode farsi nemishe
chikar konaaaam?

hal men naser yansoroni?
What happend?

Wednesday, June 25, 2003

ماهي سياه كوچولو:

انقلاب درد زايمان ملت است و چه در مورد زن باشد چه در مورد ملت از اسمش پيداست
كه سخت و توان فرساست و لذا عجيب نيست كه درد زايمان يك ملت نيز همراه با درد و رنج
و ريختن عرق و اشك و خون باشد.....
( محمد قاضي )
اضطر اب ؟ وحشت ؟ تعجب ...
هروز بيشتر از ديروز در وجودم موج مي زنه ، آينده چي قراره بشه ؟ادامه اين جريان
چيه؟ اون نقطه ايي كه قراره بهش برسيم و ازش بگذريم كجاست ؟
ما قراره تجربه تلخ پدر ها و مادر هامون رو تكرار كنيم ؟
داره بارون مي باره
بارون

اولين بارون تابستون

Monday, June 23, 2003

آوا شماره 7
پسر کوچولوی شيطون اومد پيشم نشست. طبق معمول شروع کرد به حرف زدن و سوال پرسيدن.
کلافه ام کرده بود، يه فکری…
يه کاغذ سفيد و چند تا مداد رنگی ميتونست لااقل برای چند دقيقه نجاتم بده.
- بيا اين کاغذ رو بردار واسم نقاشی بکش.
- باشه. ولی نگاه نکنيا!
با نگاهم تعقيبش ميکنم. ميره يه گوشه اتاق و پشت به من، طوری که انگار نميخواد از روش تقلب کنم، ميشينه.
فقط 2-3 دقيقه طول کشيد.
- خوب ببينم چی کشيدی. آفرين، چه خوشگله!
يه سر و چشم و يه چيزی مثل پيراهن بلند… شبيه يه آدم. از يه بچه 4 ساله بيشتراز اين هم انتظار نميره. با اينکه حدس زدنش سخت نيست، ميپرسم:
حالا بگو ببينم چی کشيدی؟
- خدا رو کشيدم.
- خدا رو؟! اما خدا رو که نميشه ديد.
فرياد ميزنه:
نه! من خدا رو ديدم. خدا کچله. مو نداره.

من تو خط خطی اين خطها گم شده بودم و اون...
به سايت اينترنتيِ نويسنده و مترجمِ كوچولو، آقا كورش ضيابري هم سر بزنين

و شعرهاي مجنون

Sunday, June 22, 2003

آوا شماره 6

شنبه شب هم رشت شاهد تجمع بود

يادم هست روزي را كه از من پرسيده بودي كه وسعت كره زمين چقدر است؟
جوابش را نمي دانستم... عددي بزرگ برايت شمردم و تو خنديدي... و پرسيدي راستي چه مقدار از اين كره بزرگ از آن توست؟!
خود جواب دادي هيچ!!...
از من پرسيدي راستي چرا ملتها، اقوام، زمين داران يكديگر را ميدرند؟ گفتي حال كه همه چيز واحدي دارد خانه، پارچه، سطح و....و...
واحد عشق چيست؟ دوست داشتن؟ من با چه مقياسي مي توانم بگويم دوستت دارم؟!... تا چه اندازه؟!...
از من پرسيدي آنگاه كه من و تو و بقول تو ما باشيم، ميزان دوست داشتنمان چه اندازه است؟
حال كه فكر مي كنم هنوز نمي دانم چقدر دوستت دارم... ولي مي دانم دوستت دارم!
از من پرسيده بودي حالا كه وسعت زمين را نمي داني... لااقل اندازه قلبت را بگو... و ميزان عشقت را؟!!..
پرسيدي قلب توبه چه اندازه است كه همة ما را دوست داري؟ مرا... تو را... و بقول تو ما را...
پرسيدي... چرا هيچ گاه با زبانم عشق را بيان نكرده ام؟ اما نگاهت هميشه عاشق بود؟
نمي دانم...
شايد مي خواهم وسعت عشقم را از اعماق وجودم بيابي...
از نگاهم...
بي حرفي...
بي كلامي...

Friday, June 20, 2003

بارون، اولين مجله ي الكترونيكي گيلان، جمعه 30 خرداد افتتاح شد

www.Baroon.net

Thursday, June 19, 2003

آوا شماره 5

بعدِ امتحان رفتيم از کافی نت جلوی علوم پايه کارت اينترنت بگيريم. حدودا ساعت 5:45 دقيقه بود. ديديم تو دانشگاه شلوغِ. بچه ها کنار هم وايساده بودن. اول عده شون کم بود. کم کم جمعيتشون بيشتر شد. خواستيم بريم، اما مادر بزرگ که فکر ميکرد داداشش تو دانشگاه ست گفت من ميمونم و موند. ما رفتيم. کتاب مادر بزرگ جا مونده بود. رفتيم که بهش بديم. بچه ها منسجمتر شده بودن.
پشت ميله های دانشگاه برادران ايستاده بودن و فيلم ميگرفتن. از ما هم دعوت شد تو فيلمشون بازی کنيم! نميدونم بالاخره تونستيم واسشون ايفای نقش کنيم يا نه.
خلاصه ... بچه ها شروع کردن به شعار دادن. ما هم کاری نميتونستيم بکنيم جز اينکه وايسيم و تماشا کنيم. چند باری هم بهمون تذکر دادن که رد شيد. نايستيد.بعضيا با لحن خوب و بعضيا با پر خاشگری. ديگه بچه ها نشسته بودن رو زمين و کف ميزدن. تو خيابون هم که داشت کم کمک شلوغ ميشد.
بنا به دلايلی ديگه نتونستيم بمونيم و متاسفانه صحنه رو ترک کرديم.
اميدوارم که بچه ها رو اذيت نکنن. خدا نگهدارشون باشه.



۱۰۲ نفر در تجمعات ديروز رشت دستگير شده اند. بله ، از اين جمع حدود ۳ نفر دانشجو ، حدود ۱۰ نفر از خارج از استان و بقيه جوانان گيلانی بودند.
شنيده های من حاکی از اين دارد که بسياری از آنها پس از گرفتن دستور از مقامات قضايی آزاد می شوند.
گزارش تقريبی هم از حضور ديروز معادل ۳۰۰۰ نفر است که مدام به خاطر تذکر ماموران انتظامی و امنيتی در حرکت بودند.

Wednesday, June 18, 2003

آوا شماره 4


درين زمانه بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان قيل و قال پرست


اين روزا هر طرف رو که نگاه کنی قاصدک ميبينی. انگار که بارون قاصدک ميباره. اين قاصدکها نه فقط برای من، نه فقط برای تو، که برای همه مردم به پرواز در اومدن.
قاصدکها قاصد پيامهای خوبن. قاصدکها قاصد پيامهای خوبن...





رشت هم بله، چقدر هيجان انگيز. بعضيا هم گويا به مطب دكتر پناهنده شده بودن ;) . چهار راه ميكائيل ساعت 7 هنوز بسته بود، ولي يه جورايي بود. جنبش دانشجويي اينطوريه؟
take a look here


يار دبستاني من --- با من و همراه مني --- چوب الف بر سر ما --- بغض من و آه مني --- حك شده اسم من و تو --- رو تن اين تخته سياه --- تركه ي بيداد و ستم --- مونده هنوز روتن ما --- دشت بي فرهنگي ما --- هرزه تموم علفاش --- خوب اگه خوب بد اگه بد --- مرده دلهاي آدماش --- دست من و تو بايد اين --- پرده هارو پاره كنه --- كي ميتونه جز من و تو --- درد مارو چاره كنه؟
يار دبستاني من --- با من و همراه مني --- چوب الف بر سر ما --- بغض من و آه مني
انگار اينورا هم يه خبري شد

گيل و ديلم: شب گذشته دو عدد كوكتل مولوتوف توسط عده اي به داخل مسجد فاطميه (رشت) پرتاب شده است. اين حادثه خساراتي نيز به مسجد وارد كرده است.
همچنين شب گذشته عده اي از جوانان روي پل كياشهر درساعت 11 شب اقدام به آتش زدن چند لاستيك كردند.

Tuesday, June 17, 2003

بودن در گروه و كار دسته جمعي خيلي خوبه، به شرطي كه فرد هويت خودش رو از دست نده و به قول معروف جوّ آدم رو نگيره ;) . هر فرد حتي وقتي در يك جمع ميليوني هم قرار مي گيره مسئول اعمال خودشه، بقيه شايد با يه هدف ديگه جلو مي رن، هر كي ببينه خودش دنبال چيه.

Monday, June 16, 2003

آوا شماره 3

يه درخت خشک و بی برگ ميون کوير داغ
توی ته مونده ذهنش نقش پررنگ يه باغ
شاخه سبز خيالش سر به آسمون کشيد
بر و دوشش همه پر شد از اقاقی سپيد
زير ساية خيالی کم کَمک چشماشو بست
ديد دو تا کفتر چاهی روی شاخه هاش نشست
اولی گفت اگه بارون باز بباره تو کوير
ديگه اما سر رسيده عمر اين درخت پير
دومی گفت که قديما يادمه کوير نبود
جنگل و پرنده بود و گذر زلال رود
گفتن واز جا پريدن با يه دنيا خاطره
اون درخت اما هنوزم تو کوير باوره
يه درخت خشک و بی برگ ميون کوير داغ ...

(حبيب)



Saturday, June 14, 2003

Friday, June 13, 2003

Thursday, June 12, 2003

از وبلاگ ستاره قطبي :

كاش تو هم وبلاگ داشتي...
اگه توهم وبلاگ داشتي حتمآ هر روز اونو آپ ديت مي كردي.... .
اگه توهم وبلاگ داشتي اونموقع من حتما بهت لينك ميدادم.... چون تو اولين نفري بودي كه بهم لينك دادي.... .
اگه توهم وبلاگ داشتي اونموقع من هر روز بهت سر ميزدم و هر دفعه چندين بار refresh ميكردم تا كانترت ويزيتور بيشتري رو نشون بده... .
اگه توهم وبلاگ داشتي من حتما برات كامنت ميذاشتم و توي كامنت هام حرفهاي عاشقونه ميزدم .... چيزايي مينوشتم كه دلت واسه تنهاييم بسوزه و هي بهم سر بزني... .
اگه تو هم وبلاگ داشتي بعد از يه مدت كه باهات رفيق مي شدم تو كامنت هام ازت ميپرسيدم كه:
خدايا .... چرا تمپليت دنيا رو اينهمه غمناك و سنگين گذاشتي؟...
راستي ... اگه توهم وبلاگ داشتي اسمشو چي ميذاشتي؟
آخيييييييش، بالاخره گرفتم