Thursday, March 31, 2005

از دستهايم پلي خواهم ساخت
تا تو از آن بگذري
- از دره شک
با نگاهم قايقي خواهم ساخت
تا تو در آن بنشيني
من تو را
باخود به آنسوي رود خاطره ها خواهم برد
آنجا که کسي نباشد
بيا با هم به سرچشمه عشق بنگريم
و با فصاحت آن
نگاه هايمان را بشوييم
بيا دوست بداريم
بيا تا يکديگر را دوست بداريم .

Friday, March 18, 2005

امسال هم بهار
با قامت کشیده با عطر آشنا
بیهوده در محله ما پرسه می زند
در پشت این دریچه خاموش هر سحر
بیهوده می کشاند شاخ اقاقیا
بر او بنال بلبل غمگین که سالهاست
شادی
آن دختر ملوس از این خانه رفته است

Thursday, March 03, 2005

بر جاي پاي خود
گام مي گذارم
براي يافتن خود
ولي ظاهرا بيگانه اي
از اينجا گذشته
است .