Tuesday, October 29, 2002

فرياد مي زنم؛
من چهره ام گرفته,
من قايقم نشسته بر خشكي؛
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
يكدست بي صداست,
من, دست من كمك ز دست شما مي كند طلب.

فرياد من شكسته اگر در گلو, وگر
فرياد من رسا,
من از براي راه خلاص خود و شما,
فرياد مي زنم.
فرياد مي زنم!
پرويز پرستويي

Sunday, October 27, 2002

آنچه انسان ها را از پاى در مىآورد، رنجها و سرنوشت نامطلوبشان نيست بلكه بىمعنا شدن زندگى است كه مصيبت بار است.و معنا تنها در لذت و شادمانى و خوشى نيست، بلكه در رنج و مرگ هم مىتوان معنايى يافت.
پرنده هاي قفسي
عادت دارن به بي كسي

عمرشونو بي همنفس
كز ميكنن كنج قفس


نمي دونن سفر چيه
عاشق دربدر كيه
هركي بريزه شادونه
فكر مي كنن خداشونه


يه عمره بي حبيبن
با آسمون غريبن


اين همه نعمت اما
هميشه بي نصيبن


تو آسمون نديدن
خورشيد چه نوري داره
چشمهء كوه مشرق
چه راه دوري داره


چه مي دونن به چي مي گن ستاره


چه مي دونن دنيا كيا بهاره


چه مي دونن عاشق مي شه چه آسون؛ پرنده زير بارون

با غصهء هركس گريستن,
و چون نسيم عاطفه بر پريشان خاطرات وزيدن.
در پاي ديوار كاهگل طعنه بر قصر سلطان زدن,
و به تاج بي آزاري هزار مرتبه از سليمان سلطانتر شدن.
سوختن و روشني بخشيدن,
نه بيهوده چون شمع قبور.
و روييدن و شكفتن,
نه بي حاصل چون گياه بام و تنور.
زندگي را به عشق ميمون ساختن,
و چهره را به عشق گلگون كردن.
¤ نوشته شده در ساعت 23:9 توسط فرياد

شنبه، 27 مهر، 1381



جهان آكنده از زيبايي است
از زمين زير پاي تا آسمان بالاي سر
و از ابر و موج تا كاغذ ابر و باد
و از بيرنگي عشق
تا نقوش رنگارنگ شمشيرهاي دمشق
از تقارن مهيب شير
تا لطافت نگاه آهو
از افسون نظم تا نظام بي نظمي
از رياضيات كه شانهء زلف پريشان عالم است
تا نسيم شعر كه بيد مجنونِ دل را پريشان مي كند
همه جا نشاني از آن زيباست كه نامش اوست
كه نامش هوست
همه كائنات سرودخوان كه هو، هو
و آدميان فاخته سان كه كو، كو
زيبايي حقيقت است،
و حقيقت زيبايي است،
و هر دو عين وجودند،
و هر سه عين عشقند،
و هر چهار همان شادي مطلقند،
و هر پنج همان دل آدمي است كه چون پنجهء آفتاب
جامي از شراب نور به دست جهانيان مي دهد
دل آدمي،
اگر چون دهكدهء عالم جايگاه آب و ملك و دام و دد نباشد
خانهء عشق است
و آنچه چون اطاق هزار آينهء زليخا
به هر سو بنگرد،
جز جمال يوسف و يوسف جمال چيزي نمي بيند
¤ نوشته شده در ساعت 23:18 توسط فرياد


چهارشنبه، 24 مهر، 1381



اوّلين شاعر جهان، هنگامی که تير و کمانش را کنار گذاشت تا آنچه را که به هنگام غروب خورشيد احساس کرده بود برای يارانش توصيف کند، بايد خيلی رنج کشيده باشد چون احتمالاً اين ياران، آنچه را که گفته بود به مسخره گرفتند ولی او باز تکرار کرد، چون هنر واقعی می خواهد هنرمند در آشکاريش بکوشد. هيچکس نمی تواند به تنهايی از زيبايی ای که درک می کند، لذّت ببرد.
¤ نوشته شده در ساعت 23:9 توسط فرياد


دوشنبه، 22 مهر، 1381



زندگي خالي نيست:
مهرباني هست، سيب هست، ايمان هست.
آري
تا شقايق هست، زندگي بايد كرد.
¤ نوشته شده در ساعت 23:39 توسط فرياد


شنبه، 20 مهر، 1381



حافظ، روزت مبارك
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد
كه شعر حافظ شيرين سخن ترانه’ توست
¤ نوشته شده در ساعت 22:37 توسط فرياد


پنجشنبه، 18 مهر، 1381



When you are joyous, look deep into your heart, and you shall find it is only that which has given you sorrow that is giving you joy.
When you are sorrowful look again in your heart, and you shall see that in truth you are weeping for that which has been your delight.
¤ نوشته شده در ساعت 18:37 توسط فرياد


پنجشنبه، 18 مهر، 1381



سلام
يه شروع ديگه
¤ نوشته شده در ساعت 18:12 توسط فرياد


شنبه، 2 شهريور، 1381



با تشکر از همهء دوستای عزيزم که اينجا رو مي خونن، فرياد مجبوره يه مدت بره مرخصی، لطفاً منتظرش بمونين تا برگرده.ممنون. به اميدديدار.
¤ نوشته شده در ساعت 22:25 توسط فرياد


شنبه، 2 شهريور، 1381



دلهای شما در سکوت از اسرار روزها و شبها آگاه است.
اما گوشهای شما تشنهء شنيدن آن دانش قلبی در صوت و صداست.
شما دوست داريد آنچه را پيوسته در دل دانايتان بوده است در صورت کلمات نيز دريابيد
و چه خوش که چنين شوقی در شماست.
زيرا چشمهء پنهان روح شما بايد زمزمه کنان به سوی دريا سير کند
و گنجهای درون بی انتهايتان بايد که در پيش چشمهايتان ظاهر شود.


¤ نوشته شده در ساعت 22:19 توسط فرياد


شنبه، 2 شهريور، 1381



وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بين ما


که اين سو، پير مردی با سپيديهای مو
و هزاران بار مردن، رنج بردن
با خمی در قامت از، اين راه دشوار
که اين سو دستها خشکيده، دل مرده
به ظاهر خنده ای بر لب
و گاهی حرفهای پيچ در پيچ و هم هيچ


و گهگاهی دو خط شعری که گويای همه چيز است و خود ناچيز


وای بر من گر تو آن گم کرده ام باشی




¤ نوشته شده در ساعت 15:38 توسط فرياد


پنجشنبه، 31 مرداد، 1381



«بودن» را برگزيده ايم، اما «چگونه بودن» را کمتر انديشه کرده ايم.
«چگونه بودن» را دانستن، از آگاهی به «چرا بودن» برميخيزد. و آنان که آگاهی خويش را باور دارند ميدانند که چگونه بايد بود؛ که خوب بايد بود.
باور داران راستين «تکامل» بی گمان دانندگان راستين «چرا بودن» اند.
از آن پس «چگونه بودن» پاسخی نخواهد داشت جز در روند اين تکامل نقش خلاق و بي شائبه داشتن.
¤ نوشته شده در ساعت 19:49 توسط فرياد


سه شنبه، 29 مرداد، 1381



شبى كه آواى نىِ تو شنبدم -------- چو آهوى تشنه پى تو دويدم
دوان دوان تا لب چشمه رسيدم -- نشانه اى از نى و نغمه نديدم
تو اى پرى كجايى -------------------------------- كه رخ نمى نمايى
¤ نوشته شده در ساعت 21:44 توسط فرياد


دوشنبه، 28 مرداد، 1381



BEUTY is not a need but an ecstasy
Its not a mouth thirsting nor an empty hand stretched forth
But rather a heart enflamed and a soul enchanted
It is not the image you would see nor the song you would hear
But rather an image you see though you close your eyes and a song you hear though you shut your ears
Its not the sap within the furrowed bark nor a wing at tached to a claw
But rather a garden for ever in bloom and a flock of angels for ever in flight


BEUTY is life when life unvelis her holy face
But you are life and you are the veil
Beuty is eternity gazing at itself in a mirror
But you are eternity and you are the mirror
¤ نوشته شده در ساعت 18:51 توسط فرياد


يكشنبه، 27 مرداد، 1381



وقتى دوستِ شما سكوت مىكند قلب شما از گوش دادن به آواى قلب او نمىايستد. زيرا, در اقليم دوستى همهء انديشه ها,همهء آرزوها و همهء انتظارات بى هيچ كلمه اى به دنيا مى آيند و ميان دو دوست تقسيم مىشوند.
¤ نوشته شده در ساعت 22:32 توسط فرياد


يكشنبه، 27 مرداد، 1381



هان ای شب شوم وحشت انگيز!
تا چند زنی بجانم آتش
يا چشم مرا زجای برکن
يا پرده ز روی خود فروکش ...
¤ نوشته شده در ساعت 22:21 توسط فرياد


جمعه، 25 مرداد، 1381



هر كجا هستم باشم,
آسمان مال من است,
پنجره, فكر, هوا, عشق, زمين مال من است.


چه اهميت دارد
گاه اگر مىرويد
قارچهاى غربت؟


¤ نوشته شده در ساعت 10:53 توسط فرياد


پنجشنبه، 24 مرداد، 1381



خوشا به حال آنان که اکنون گرسنه اند؛ زيرا که سير خواهند شد.
خوشا به حال آنان که اکنون گريانند؛ چرا که خواهند خنديد.
¤ نوشته شده در ساعت 12:55 توسط فرياد


چهارشنبه، 23 مرداد، 1381



سکوت دردناک است. اما در سکوت است که همه چيز شکل می گيرد؛ و در زندگی ما لحظه هايی هست که تنها کار ما بايد انتظار کشيدن باشد. درون هر چيز؛ در اعماق هستی؛ نيرويی هست که چيزی را می بيند و می شنود که هنوز قادر به درکش نيستيم.هر چيز امروز هست از سکوت ديروز زاده شده.
¤ نوشته شده در ساعت 11:6 توسط فرياد


سه شنبه، 22 مرداد، 1381



از آنجا که به معجزه ايمان دارد؛ معجزات اتفاق می افتند.
از آنجا که مطمئن است انديشه اش می تواند زندگی را دگرگون کند؛ زندگيش شروع به دگرگونی می کند.
از آنجا که يقين دارد عشق را ملاقات خواهد کرد؛ عشق بر او ظاهر خواهد شد.
¤ نوشته شده در ساعت 12:16 توسط فرياد


دوشنبه، 21 مرداد، 1381



کارِ ما نيست شناسايی « رازگل سرخ »
کار ما شايد اين است
که در « افسون گل سرخ » شناور باشيم
¤ نوشته شده در ساعت 10:56 توسط فرياد


پنجشنبه، 17 مرداد، 1381



اون روزا ما دلی داشتيم
واسه بردن جونی داشتيم
واسه مردن کسی بوديم ؛ کاری داشتيم
پائيز و بهاری داشتيم
تو سرا ما سری داشتيم
عشقی و دلبری داشتيم
واسه رفتن دلی داشتيم


* کسی اومد که حرف عشق رو با ما زد
دل ترسوی ما هم دل به دريا زد *
¤ نوشته شده در ساعت 15:5 توسط فرياد


پنجشنبه، 17 مرداد، 1381



دوود می خيزد ز خلوتگاه من.
کس خبر کی يابد از ويرانه ام؟
با درون سوخته دارم سخن.
کی به پايان می رسد افسانه ام؟



سهراب
¤ نوشته شده در ساعت 13:32 توسط فرياد


پنجشنبه، 17 مرداد، 1381



اول نام خدا
سلاااااااااااام به آغاز .......


ميشه نوشت ؟



و سلام به تو
اين مهمتره


من اومدم


راستی!
تابستون از نيمه گذشت. ازش رازی بودی ؟


برای بار اول بسه.
بدرود.
¤ نوشته شده در ساعت 12:38 توسط فرياد