Friday, December 31, 2004

تكاپو در سكون
براي ماندن هيچوقت دير نيست
اينرسي!

Tuesday, December 28, 2004

کنار یه رودخونه ی آروم نشسته بودیم . من یه سنگ انداختم تو آب . ت. گفتی نکن آرامشش رو به هم نزن .
من بازم سنگ انداختم تو آب و گفتم ببین وقتی سنگ می افته تو آب چطور موج برمیداره ! از یه موج موچیک تو مرکز تا حلقه های بزرگ و بزرگتر . آب حرکت می کنه و آرامشش برای چند لحظه و شاید بیشتر به هم میخوره اما بلاخره آروم میگیره اونقدر آروم تا تو به نگاه کردن بهش باز احساس آرامش و سکوت کنی تا من دوباره یه سنگ میون رودخونه بندازم .
امروز دلم می خواد تمام سنگهای عالم رو جمع کنم تا کسی نتونه اونو میون رودخونه بندازه . تا تو با نگاه کردن به آرامش آب باز و باز احساس آرامش کنی . امروز دلم می خواد بتونم تک تک موجها رو نوازش کنم تا با همون سکوت برات آواز بخونن .
امروز دلم می خواد دیگه آرامشت رو به هم نزنم .

Friday, December 24, 2004

با سلام .
پاییز به پایان رسید و فصلی سرد اما زیبا و عاشقانه آغاز شد . با آغاز زمستان من هم فصلی زیبا از نوشتن را با فریاد آغاز می کنم . . . به تفال از خواجه شیراز
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم:
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود اینهمه راه آمده ایم
امیدوارم همیشه با پناه دهنده عزیز همراه و هم نوشت باشیم