کنار یه رودخونه ی آروم نشسته بودیم . من یه سنگ انداختم تو آب . ت. گفتی نکن آرامشش رو به هم نزن .
من بازم سنگ انداختم تو آب و گفتم ببین وقتی سنگ می افته تو آب چطور موج برمیداره ! از یه موج موچیک تو مرکز تا حلقه های بزرگ و بزرگتر . آب حرکت می کنه و آرامشش برای چند لحظه و شاید بیشتر به هم میخوره اما بلاخره آروم میگیره اونقدر آروم تا تو به نگاه کردن بهش باز احساس آرامش و سکوت کنی تا من دوباره یه سنگ میون رودخونه بندازم .
امروز دلم می خواد تمام سنگهای عالم رو جمع کنم تا کسی نتونه اونو میون رودخونه بندازه . تا تو با نگاه کردن به آرامش آب باز و باز احساس آرامش کنی . امروز دلم می خواد بتونم تک تک موجها رو نوازش کنم تا با همون سکوت برات آواز بخونن .
امروز دلم می خواد دیگه آرامشت رو به هم نزنم .
No comments:
Post a Comment