شب است! خيلي ازش گذشته - شايد هم اصلا ديگر نيست! دلم زيره اين آسمانِ تب كرده يك دله سير راه رفتن مي خواهد! از اينجا تا هر كجا كه بشود رفت! شايد يك جايه آشنا، كه دل غريبي نكند تويش! مثله باغچه گلهايه نازه بابا كه آرزوهايم را يكي يكي پايشان كاشتم، زير آفتاب! همانها كه شب كه ميشود دلشان ميگيرد و خودشان را جمع مي كنند و مي پيچند توي لباس هايه رنگارنگشان! قرمز - زرد - بنفش - نارنجي - صورتي!
No comments:
Post a Comment