یه کم ناخنک
جوان زیبایی که هر روز می رفت تا زیبایی خود را در دریاچه تماشا کند. چنان شیفته خود می شد که روزی به درون دریاچه افتاد و غرق شد. وقتی نارسیس مرد، اوریادها ـ الهه های جنگل ـ به کنار دریاچه آمدند که از یک دریاچه آب شیرین، به کوزه ای سرشار از اشک های شور استحاله یافته بود. اوریادها پرسیدند: چرا می گریی؟دریاچه گفت: برای نارسیس می گریم.اوریادها گفتند: آه، شگفت آور نیست که برای نارسیس می گریی...و ادامه دادند: هر چه بود، با آنکه ما همواره در جنگل در پی اش می شتافتیم، تنها تو فرصت داشتی از نزدیک زیبایی اش را تماشا کنی.دریاچه گفت: مگر نارسیس زیبا بود؟اوریادها شگفت زده پاسخ دادند: کی می تواند بهتر از تو این حقیقت را بداند؟ هر چه بود، هر روز در کنار تو می نشست.دریاچه لختی ساکت ماند. سرانجام گفت:" من برای نارسیس می گریم، چون هر بار از فراز کناره ام به رویم خم می شد، می توانستم در اعماق دیدگانش، بازتاب زیبایی خود را ببینم."برگرفته از کتاب کیمیاگر پائولو کو ئایو
Monday, May 23, 2005
Monday, May 16, 2005
Sunday, May 15, 2005
برخیز و در را باز کن !
شاید بیرون درختی باشد
یا جنگلی باغی
یا شهری جادویی
برخیز و در را باز کن !
شاید شگی مزبله ها را می کاود
شاید چهره ای ببینی
یا برق نگاهی
یا منظر خیالی
برخیز و در را باز کن !
اگر مهی باشد
پراکنده می شود
برخیز و در را باز کن !
حتی اگر تنها
تاریکی دامن می گسترد
حتی اگر تنها
باد خلنده باشد
حتی اگر
هیچ چیز نباشد
برخیز و در را باز کن !
هیچ اگر نباشد
نسیمی در گذر است .
شاید بیرون درختی باشد
یا جنگلی باغی
یا شهری جادویی
برخیز و در را باز کن !
شاید شگی مزبله ها را می کاود
شاید چهره ای ببینی
یا برق نگاهی
یا منظر خیالی
برخیز و در را باز کن !
اگر مهی باشد
پراکنده می شود
برخیز و در را باز کن !
حتی اگر تنها
تاریکی دامن می گسترد
حتی اگر تنها
باد خلنده باشد
حتی اگر
هیچ چیز نباشد
برخیز و در را باز کن !
هیچ اگر نباشد
نسیمی در گذر است .