Tuesday, September 30, 2003
هر كه را ديدم دردي بزرگ داشت و آنان كه نداشتند به دنبالش بودند براي فراموش كردن دردهاي كوچك. شايد كه بيدردي دردناكتر بود. و آن درد " او " بود كه از درد بودنش بيشتر شنيدم تا درمان. كه همه خاطره اي ترياكوار از " او " داشتند كه فصل بود و اگر وصل بود ..................................................................
Monday, September 29, 2003
نصرالدين برنامه ريزي كرد كه در ساعت 2 بعدارظهر سخنراني كند، و چنين انتظار مي رفت كه پيروزي بزرگي باشد: هزاران صندلي فروخته شده بود و بيشتر از هفتصد نفر بيرون مانده بودند تا از راه تلويزيونهاي مداربسته، سخنراني را تماشا كنند.
سر ساعت 2 بعد از ظهر، يكي از دستيارهاي نصرالدين وارد شد و گفت، به دلايل اجتناب ناپذير سخنراني با تاخير شروع مي شود. بعضي ها با خشم از جا بلند شدند پولشان را پس گرفتند و رفتند. با وجود اين هنوز تعداد زيادي در داخل و خارج تالار سخنراني باقي ماندند.
تا ساعت 4 بعد از ظهر، استاد صوفي هنوز ظاهر نشده بود و مردم كم كم پولشان را از اتاقك بليت فروشي پس مي گرفتند و مي رفتند. وقتي ساعت 6 شد از هزار و هفتصد نفر اوليه كمتر از صد نفر باقي ماندند.
در آن هنگام، نصرالدين وارد شد. به شدت مست به نظر مي رسيد و مشغول خوش و بش با زن جوان و زيبايي شد كه در رديف جلو نشسته بود.
مردمي كه مانده بودند، كم كم احساس حيرت و خشم كردند. اين مرد چطور مي توانست اينطور رفتار كند، در حالي كه 4 ساعت تمام آنها را منتظر گذاشته بود؟ زمزمه هاي مخالفتي برخاست، اما استاد صوفي آن ها را نشنيده گرفت. با صداي بلند به گفتن اين موضوع ادامه داد كه آن زن جوان چه قدر دلفريب است، و از او دعوت كرد با او به سفر برود.
نصرالدين پس از نفرين كردن كساني كه شكايت مي كردند، سعي كرد از جايش برخيزد، اما محكم روي زمين افتاد. تعداد ديگري با بيزاري تصميم گرفتند آن جا را ترك كنند. مي گفتند اين فقط شيادي است، و خبر اين نمايش فاسد را به روزنامه ها مي گويند.
فقط نه نفر باقي ماندند. همين كه آخرين گروه تماشاگران خشمگين آن جا را ترك كرد، نصرالدين از جايش برخاست. كاملا هوشيار بود، چشمهايش مي درخشيد و فضايي از خِرَد و قدرت پيرامونش را گرفته بود. گفت: در ميان شما، آن ها كه مانده اند، همان هايي هستند كه سخن من را مي شنوند. شما دو تا از سخت ترين آزمون هاي راه روحاني را پشت سر گذاشته ايد: بردباري داشته ايد و منتظر لحظه ي موعود مانده ايد، و شهامت داشته ايد و از آنچه ديده ايد، نا اميد نشده ايد. به شماست كه درس خواهم داد.
" و نصرالدين راه و رسم صوفيان را به آنها آموخت. "
پائولو كوئيلو
سر ساعت 2 بعد از ظهر، يكي از دستيارهاي نصرالدين وارد شد و گفت، به دلايل اجتناب ناپذير سخنراني با تاخير شروع مي شود. بعضي ها با خشم از جا بلند شدند پولشان را پس گرفتند و رفتند. با وجود اين هنوز تعداد زيادي در داخل و خارج تالار سخنراني باقي ماندند.
تا ساعت 4 بعد از ظهر، استاد صوفي هنوز ظاهر نشده بود و مردم كم كم پولشان را از اتاقك بليت فروشي پس مي گرفتند و مي رفتند. وقتي ساعت 6 شد از هزار و هفتصد نفر اوليه كمتر از صد نفر باقي ماندند.
در آن هنگام، نصرالدين وارد شد. به شدت مست به نظر مي رسيد و مشغول خوش و بش با زن جوان و زيبايي شد كه در رديف جلو نشسته بود.
مردمي كه مانده بودند، كم كم احساس حيرت و خشم كردند. اين مرد چطور مي توانست اينطور رفتار كند، در حالي كه 4 ساعت تمام آنها را منتظر گذاشته بود؟ زمزمه هاي مخالفتي برخاست، اما استاد صوفي آن ها را نشنيده گرفت. با صداي بلند به گفتن اين موضوع ادامه داد كه آن زن جوان چه قدر دلفريب است، و از او دعوت كرد با او به سفر برود.
نصرالدين پس از نفرين كردن كساني كه شكايت مي كردند، سعي كرد از جايش برخيزد، اما محكم روي زمين افتاد. تعداد ديگري با بيزاري تصميم گرفتند آن جا را ترك كنند. مي گفتند اين فقط شيادي است، و خبر اين نمايش فاسد را به روزنامه ها مي گويند.
فقط نه نفر باقي ماندند. همين كه آخرين گروه تماشاگران خشمگين آن جا را ترك كرد، نصرالدين از جايش برخاست. كاملا هوشيار بود، چشمهايش مي درخشيد و فضايي از خِرَد و قدرت پيرامونش را گرفته بود. گفت: در ميان شما، آن ها كه مانده اند، همان هايي هستند كه سخن من را مي شنوند. شما دو تا از سخت ترين آزمون هاي راه روحاني را پشت سر گذاشته ايد: بردباري داشته ايد و منتظر لحظه ي موعود مانده ايد، و شهامت داشته ايد و از آنچه ديده ايد، نا اميد نشده ايد. به شماست كه درس خواهم داد.
" و نصرالدين راه و رسم صوفيان را به آنها آموخت. "
پائولو كوئيلو
Friday, September 26, 2003
Monday, September 22, 2003
Sunday, September 21, 2003
Saturday, September 20, 2003
Friday, September 19, 2003
زن زندگی شما کدوم ايناست؟
زن مدل هارد ديسک: همه چی يادش میمونه، تا ابد
زن مدل رم (RAM): از دل برود هر آن که از ديده برفت!
زن مدل ويندوز: همه میدونن که هيچ کاری رو درست انجام نمیده، ولی کسی نمیتونه بدون اون سر کنه
زن مدل اسکرين سيور: به هيچ دردی نمیخوره ولی حداقل حوصله آدم باهاش سر نمیره
زن مدل سِروِر (Server): هر وقت لازمش دارين مشغوله
زن مدل مولتیمديا: کاری میکنه که چيزهای وحشتناک هم خوشگل بشن
زن مدل سیدی درايو: هی تندتر و تندتر میشه
زن مدل ئیميل: از هر دهتا چيزی که میگه، هشتتاش بیخوده
زن مدل ويروس: به نام «عيال» هم معروفه. وقتی که انتظارش رو ندارين، از راه میرسه، خودش رو نصب میکنه و از همه منابعتون استفاده میکنه. اگر سعی کنين پاکش کنين، يک چيزی رو از دست میدين، اگه هم سعی نکنين پاکش کنين، دار و ندارتون رو از دست میدين!
زن مدل هارد ديسک: همه چی يادش میمونه، تا ابد
زن مدل رم (RAM): از دل برود هر آن که از ديده برفت!
زن مدل ويندوز: همه میدونن که هيچ کاری رو درست انجام نمیده، ولی کسی نمیتونه بدون اون سر کنه
زن مدل اسکرين سيور: به هيچ دردی نمیخوره ولی حداقل حوصله آدم باهاش سر نمیره
زن مدل سِروِر (Server): هر وقت لازمش دارين مشغوله
زن مدل مولتیمديا: کاری میکنه که چيزهای وحشتناک هم خوشگل بشن
زن مدل سیدی درايو: هی تندتر و تندتر میشه
زن مدل ئیميل: از هر دهتا چيزی که میگه، هشتتاش بیخوده
زن مدل ويروس: به نام «عيال» هم معروفه. وقتی که انتظارش رو ندارين، از راه میرسه، خودش رو نصب میکنه و از همه منابعتون استفاده میکنه. اگر سعی کنين پاکش کنين، يک چيزی رو از دست میدين، اگه هم سعی نکنين پاکش کنين، دار و ندارتون رو از دست میدين!
Wednesday, September 17, 2003
يه آقا كوروشي بود كه 9 سالش بود. از وقتي كه خيلي كوچيك بود، كوچيكِ كوچيكِ كوچيك، فقطِ فقطِ فقط مشغول خوندن و نوشتن بود. تو دنيا فقط علم بود كه اونو تحت تاثير قرار مي داد. ولي يه روز، يه جرقه، زندگيشو عوض كرد.
حالا اون به اميد كس ديگه اي زنده بود. يه دخترخانم هم سنش، به اسم " اِما واتسون " كه حالا سلطان قلبش بود. كوروش همه ي لحظات زندگيش رو به اون فكر مي كرد. "اِما" يه هنرپيشه بود، كسي كه نقش مقابل " هري پاتر " رو بازي مي كرد. نابغه ي ما داشت همه ي سعيش رو مي كرد كه با يه هنرپيشه ي مشهور تماس بگيره، ولي كسي اونو جدي نمي گرفت. خيلي ها تو دنيا مي خواستن با "اِما" ارتباط برقرار كنن و كوروش فقط يكي از اونها بود. زمان مي گذشت و كوروش حالا انگيزه ي ديگه اي براي مطالعه و تحصيل داشت. مي خواست خودش رو اونقدر بالا بكشه كه "اِما" اونو ببينه. براي اطرافياش اين حد شهرت طلبي خوشايند نبود، ولي اون چاره اي جز مشهور شدن، نداشت.
كوروش حالا 12 سالشه. ولي نگران تر از گذشته. چون " اِما " نه تنها كوروش رو نميشناسه، دلبسته ي هنر پيشه ي نقش " هري پاتر " هم شده. كوروش داره مي سوزه. چيكار كنه؟ ديگه نمي تونه ادامه بده. اين فشار، قلب كوچيكش رو مريض كرده. اون ميتونه از نبوغش استفاده كنه يا سوز عشق قلبش رو مي سوزونه؟

كوروش منتظر هر پيشنهاديه كه كمكش كنه.
حالا اون به اميد كس ديگه اي زنده بود. يه دخترخانم هم سنش، به اسم " اِما واتسون " كه حالا سلطان قلبش بود. كوروش همه ي لحظات زندگيش رو به اون فكر مي كرد. "اِما" يه هنرپيشه بود، كسي كه نقش مقابل " هري پاتر " رو بازي مي كرد. نابغه ي ما داشت همه ي سعيش رو مي كرد كه با يه هنرپيشه ي مشهور تماس بگيره، ولي كسي اونو جدي نمي گرفت. خيلي ها تو دنيا مي خواستن با "اِما" ارتباط برقرار كنن و كوروش فقط يكي از اونها بود. زمان مي گذشت و كوروش حالا انگيزه ي ديگه اي براي مطالعه و تحصيل داشت. مي خواست خودش رو اونقدر بالا بكشه كه "اِما" اونو ببينه. براي اطرافياش اين حد شهرت طلبي خوشايند نبود، ولي اون چاره اي جز مشهور شدن، نداشت.
كوروش حالا 12 سالشه. ولي نگران تر از گذشته. چون " اِما " نه تنها كوروش رو نميشناسه، دلبسته ي هنر پيشه ي نقش " هري پاتر " هم شده. كوروش داره مي سوزه. چيكار كنه؟ ديگه نمي تونه ادامه بده. اين فشار، قلب كوچيكش رو مريض كرده. اون ميتونه از نبوغش استفاده كنه يا سوز عشق قلبش رو مي سوزونه؟
كوروش منتظر هر پيشنهاديه كه كمكش كنه.
Tuesday, September 16, 2003
خوبه. نه بده.. عوض شو. نه ادامه بده. مي توني. نه نمي توني. بيخيال بابا حالا كه هستيم. چي چي رو بيخيال تكليف ما رو روشن كن. فعلا داره ميگذره. نبايد بگذره. خودش ميگذره. پس تو چيكاره اي؟ هيچكاره. نه خير همه كاره. كوبابا. ايناهاش. نه بابا ظاهرشه. نه خير. خوب حالا مهلت بده. مهلت كه اووووووووووووو، كي دادم. بالاخره چي مي گي؟ صبر كن ديگه. اينم صبر، حالا درسته؟ درسته.
Sunday, September 14, 2003
Saturday, September 13, 2003
خبري خوش!!! براي دانشجويان دانشگاه پيام نور رشت
سياوش بريراني از ترم ديگه همدانشگاهيتونه. چه شَوووووووووود
سياوش بريراني از ترم ديگه همدانشگاهيتونه. چه شَوووووووووود
Thursday, September 11, 2003
Wednesday, September 10, 2003
Tuesday, September 09, 2003
Monday, September 08, 2003
Sunday, September 07, 2003
چهاردهمين آوا
مستاجرن مستاجرهای قديم. قراردادشون رو ميبستن، اسباب کشی ميکردن و مواظب بودن اسباب و اثاثيه در و ديوار رو خراب نکنه، به موقع اجاره ماهيانه ميپرداختن و آخر قرارداد هم که ميشد خونه رو مثل روز اول تحويل صاحبخونه ميدادن.
امـــــا... ( يا به قول بعضی دوستان، آمــــا... )
مستاجرهای جديد خونه رو که گرفتن، قرارداد و اين مسايل ... اجاره ماهيانه ... تـــــــازه مگه خونه تحويل ميدن؟ خونه رو هم که از اين رو به اون رو ميکنن. اصلا خونه رو ميريزن و دوباره با کمال خودخواهی به سليقه خودشون ميسازن. طفلکی صاحبخونه هم که هيچی نميگه.
همه اينها رو گفتم تا برسم به اينجا که از صاحبخانه عزيزم (فرياد) تشکر و قدردانی کنم. ايشون دچار چنين مستاجری (آوا) شدن. تبريک يا تسليت و راهنماييهای لازم جهت ارشاد اين مستاجر (آوا) رو خودتون خدمتشون بفرماييد
مستاجرن مستاجرهای قديم. قراردادشون رو ميبستن، اسباب کشی ميکردن و مواظب بودن اسباب و اثاثيه در و ديوار رو خراب نکنه، به موقع اجاره ماهيانه ميپرداختن و آخر قرارداد هم که ميشد خونه رو مثل روز اول تحويل صاحبخونه ميدادن.
امـــــا... ( يا به قول بعضی دوستان، آمــــا... )
مستاجرهای جديد خونه رو که گرفتن، قرارداد و اين مسايل ... اجاره ماهيانه ... تـــــــازه مگه خونه تحويل ميدن؟ خونه رو هم که از اين رو به اون رو ميکنن. اصلا خونه رو ميريزن و دوباره با کمال خودخواهی به سليقه خودشون ميسازن. طفلکی صاحبخونه هم که هيچی نميگه.
همه اينها رو گفتم تا برسم به اينجا که از صاحبخانه عزيزم (فرياد) تشکر و قدردانی کنم. ايشون دچار چنين مستاجری (آوا) شدن. تبريک يا تسليت و راهنماييهای لازم جهت ارشاد اين مستاجر (آوا) رو خودتون خدمتشون بفرماييد