Saturday, November 30, 2002
Tuesday, November 26, 2002
Monday, November 25, 2002
Friday, November 22, 2002
Thursday, November 21, 2002
Wednesday, November 20, 2002
Sunday, November 17, 2002
Friday, November 15, 2002
دهانت را مي بويند مبادا گفته باشي دوستت دارم
دلت را مي بويند مبادا شعله اي در آن نهان باشد
روزگار غريبي ست, نازنين
روزگار غريبي ست
و عشق را كنار تيرك راه بند تازيانه مي زنند
عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
شوق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
آنكه بر در مي كوبد شباهنگام، به كشتن چراغ آمده است
نور را در پستوي خانه نهان بايد كرد
ابليس پيروز مست، سور عزاي ما را بر سفره نشسته است
خداي را در پستوي خانه نهان بايد كرد
خداي را در پستوي خانه نهان بايد كرد
دلت را مي بويند مبادا شعله اي در آن نهان باشد
روزگار غريبي ست, نازنين
روزگار غريبي ست
و عشق را كنار تيرك راه بند تازيانه مي زنند
عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
شوق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
آنكه بر در مي كوبد شباهنگام، به كشتن چراغ آمده است
نور را در پستوي خانه نهان بايد كرد
ابليس پيروز مست، سور عزاي ما را بر سفره نشسته است
خداي را در پستوي خانه نهان بايد كرد
خداي را در پستوي خانه نهان بايد كرد
Wednesday, November 13, 2002
Monday, November 11, 2002
Sunday, November 10, 2002
Thursday, November 07, 2002
Tuesday, November 05, 2002
Sunday, November 03, 2002
من با تو زندگي مي كنم و تو نمي داني ، نمي بيني،نگاهم را و وجودم را كه مي لرزد.
تو نيستي و من همچنان با تو زندگي مي كنم. تو را در جاي جاي اتاقم لمس مي كنم،حضورت را مي بويم،حتي به نگا هت كه به چشمهايم خيره است لبخند مي زنم و تو نمي داني .
هرگز نفسم با نفست درآميخته نشد ولي من هر روز با تو نفس مي كشم.هر روز با تو مي آغازم.
تو را ماه ها نمي بينم ولي تو همان دايره زريني كه هر روز وجودم با گرماي وجودت از خود بيخود مي شود.
تو را نمي بينم اما با يادت مستم.من با تو زندگي مي كنم.
نوشته شده در ساعت12:41توسط يلدا
تو نيستي و من همچنان با تو زندگي مي كنم. تو را در جاي جاي اتاقم لمس مي كنم،حضورت را مي بويم،حتي به نگا هت كه به چشمهايم خيره است لبخند مي زنم و تو نمي داني .
هرگز نفسم با نفست درآميخته نشد ولي من هر روز با تو نفس مي كشم.هر روز با تو مي آغازم.
تو را ماه ها نمي بينم ولي تو همان دايره زريني كه هر روز وجودم با گرماي وجودت از خود بيخود مي شود.
تو را نمي بينم اما با يادت مستم.من با تو زندگي مي كنم.
نوشته شده در ساعت12:41توسط يلدا