Thursday, July 24, 2003

از وبلاگ ماهي سياه كوچولو:

● بيكاري بد درديه
اسمش آرش بود . بچه صومعه سرا بود ،وقت ديپلم هم از رياضي تجديد شد هم از فيزيك
اونوقت بود كه دور دانشگاه رفتن رو خط كشيد ، سربازيش كه تموم شد ، رفت دنبال
كاسبي اولش سخت نبود يه پولي بود يه ميدون تره بار و يه پير سراي رشت ، اما وقتي
پاي مامورهاي شهرداري به بساطش باز شد وضع فرق كرد بار اول فقط يه جريمه ساده بود
بار دوم توهين و ناسزا هم بود ، اما اين بار لگد مال شدن ميوه ها و توقيف دار و ندار ش .
شروع كردن دوباره سخت نبود اما به چه قيمتي ؟ آرش خسته شده بود از بيكاري از
بلاتكليفي شايد راه ديگري جلوي پاي خودش نمي ديد كه راهي هم نبود بعد از دستفرشي
او بايد چه مي كرد ؟
آرش خودش را حلق آويز كرد .
كاري كه فكر كرد تنها راه رهايي است....................و شايد بود .
داستان آرش داستان هر روز و هر لحظه همه ما جوانان ايراني است . داستاني كه شب و
روز در جاي جاي اين خاك تكرار و تكرار مي شود و هر روز يك يا هزاران جوان ايراني راه حلي
براي اين درد مي سازد چند نفر مثل آرش ؟
ساده از كنار اين داستان نگذريم ... اين داستان همه ماست.....................................

No comments: