من نمي توانم به نزد تو بيايم،
چون اکنون نزد تو هستم.
«ريچارد باخ»
Wednesday, June 16, 2004
دريا پري كاكل زري
يكي بود، يكي نبود
تويه دريا، بر آباديه نور
پشت كوهايه بلند، يه جايه دور
يه پري آتيش پاره، قد نخود
دس به كمر، سرتق و قد
يه خوشگله، گوله نمك
همش پيه دوز و كلك
تپل مپل، نون بربري ...
«گلي ترقي»
Tuesday, June 01, 2004
و اینک زمان تفکر است
و استحاله ی احساسات در دقایق نه در روزها و سالها
و گم کردن ضمایر
و نه, نه تفکر
( کی بود گفت: پای استدلالیان چوبین بود )