Monday, June 16, 2003

آوا شماره 3

يه درخت خشک و بی برگ ميون کوير داغ
توی ته مونده ذهنش نقش پررنگ يه باغ
شاخه سبز خيالش سر به آسمون کشيد
بر و دوشش همه پر شد از اقاقی سپيد
زير ساية خيالی کم کَمک چشماشو بست
ديد دو تا کفتر چاهی روی شاخه هاش نشست
اولی گفت اگه بارون باز بباره تو کوير
ديگه اما سر رسيده عمر اين درخت پير
دومی گفت که قديما يادمه کوير نبود
جنگل و پرنده بود و گذر زلال رود
گفتن واز جا پريدن با يه دنيا خاطره
اون درخت اما هنوزم تو کوير باوره
يه درخت خشک و بی برگ ميون کوير داغ ...

(حبيب)



No comments: