Thursday, March 06, 2003

آتشي ز كاروان جدا مانده
اين نشان ز كاروان به جا مانده
يك جهان شرار تنها
مانده در ميان صحرا
به درد خود سوزد
به سوز خود سازد
سوزد از جفاي دوران
فتنه و بلاي طوفان
فناي او خواهد
به سوي او تازد

من هم اي ياران، تنها ماندم
آتشي بودم بر جا ماندم
با اين گرميِ جان
در ره مانده حيران
اين غم خود به كجا ببرم؟
با اين جانِ لرزان
با اين پاي لغزان
ره به كجا ز بلا ببرم ؟
مي سوزم گرچه
با بي پروايي
مي لرزم بر خود
از اين تنهايي

من هم اي ياران، تنها ماندم
آتشي بودم بر جا ماندم

No comments: