Sunday, March 30, 2003

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهان خانه' جانم گل ياد تو درخشيد
عطر صد خاطره پيچيد، باغ صد خاطره خنديد
يادم آيد كه شبي با هم آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم در آن خلوت دل خسته و گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه' ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورد به مهتاب
شب و صحرا، گل و سنگ
همه دل داد به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آينه’ عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدي
من نرميدم نگسستم
باز گفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو در افتادم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم
مرغ شب ناله' تلخي زد و بگريخت
اشك در چشم تو لغزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستن، نرميدم
رفت در ظلمت شب آن شب و شبهاي دگر هم
نگرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نكني ديگر از آن كوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

No comments: