Monday, September 29, 2003

نصرالدين برنامه ريزي كرد كه در ساعت 2 بعدارظهر سخنراني كند، و چنين انتظار مي رفت كه پيروزي بزرگي باشد: هزاران صندلي فروخته شده بود و بيشتر از هفتصد نفر بيرون مانده بودند تا از راه تلويزيونهاي مداربسته، سخنراني را تماشا كنند.
سر ساعت 2 بعد از ظهر، يكي از دستيارهاي نصرالدين وارد شد و گفت، به دلايل اجتناب ناپذير سخنراني با تاخير شروع مي شود. بعضي ها با خشم از جا بلند شدند پولشان را پس گرفتند و رفتند. با وجود اين هنوز تعداد زيادي در داخل و خارج تالار سخنراني باقي ماندند.
تا ساعت 4 بعد از ظهر، استاد صوفي هنوز ظاهر نشده بود و مردم كم كم پولشان را از اتاقك بليت فروشي پس مي گرفتند و مي رفتند. وقتي ساعت 6 شد از هزار و هفتصد نفر اوليه كمتر از صد نفر باقي ماندند.
در آن هنگام، نصرالدين وارد شد. به شدت مست به نظر مي رسيد و مشغول خوش و بش با زن جوان و زيبايي شد كه در رديف جلو نشسته بود.
مردمي كه مانده بودند، كم كم احساس حيرت و خشم كردند. اين مرد چطور مي توانست اينطور رفتار كند، در حالي كه 4 ساعت تمام آنها را منتظر گذاشته بود؟ زمزمه هاي مخالفتي برخاست، اما استاد صوفي آن ها را نشنيده گرفت. با صداي بلند به گفتن اين موضوع ادامه داد كه آن زن جوان چه قدر دلفريب است، و از او دعوت كرد با او به سفر برود.
نصرالدين پس از نفرين كردن كساني كه شكايت مي كردند، سعي كرد از جايش برخيزد، اما محكم روي زمين افتاد. تعداد ديگري با بيزاري تصميم گرفتند آن جا را ترك كنند. مي گفتند اين فقط شيادي است، و خبر اين نمايش فاسد را به روزنامه ها مي گويند.
فقط نه نفر باقي ماندند. همين كه آخرين گروه تماشاگران خشمگين آن جا را ترك كرد، نصرالدين از جايش برخاست. كاملا هوشيار بود، چشمهايش مي درخشيد و فضايي از خِرَد و قدرت پيرامونش را گرفته بود. گفت: در ميان شما، آن ها كه مانده اند، همان هايي هستند كه سخن من را مي شنوند. شما دو تا از سخت ترين آزمون هاي راه روحاني را پشت سر گذاشته ايد: بردباري داشته ايد و منتظر لحظه ي موعود مانده ايد، و شهامت داشته ايد و از آنچه ديده ايد، نا اميد نشده ايد. به شماست كه درس خواهم داد.
" و نصرالدين راه و رسم صوفيان را به آنها آموخت. "

پائولو كوئيلو

No comments: